دیروز همین طور که پشت چراغ قرمز منتظر سبزشدنش بودم به این فکر کردم که توی زندگی چقدر پشت چراغ قرمزهاش وقت تلف کرده ام؟ چقدر منتظر سبز شدنش به رنگ قرمزش ذل زده ام شایدم اصلا قرمز نبوده و من فکر می کردم قرمزه !چقدر غبطه خوردم به حال کسانی که با سرعت ازش عبور کرده اند و هیچ اتفاقی هم براشون نیافتاده .راستی چراما بهش میگیم چراغ قرمز و نه سبز؟!
بعد فکر کردم که آیا اصلا تو زندگیم جرات رد شدن ازش رو داشته ام ؟ حتی برای یکبار؟
خیلی از موارد شاید میشد رد شد اما ترس ، ترسی که از کوچیکی توی دل ما می کارند ترس از خدا ! ترس از جهنم! ترس از حرف مردم، ترس از طرد شدن، ترس از آبرو ! راستی کدومش قویتره؟ فکرکنم حرف مردم !!
هرروز سر هر تقاطع و گذرگاهی یه تیر چراغ قرمز جدید می کارند به بهانه کنترل ترافیک و در اصل سرعت رسیدن به مقصد رو از آدم می گیرند توی زندگی هم همینطوره هر روزیه خط قرمز جدید! اونقدر همه چیز تحت تاثیر این خطوطه که مقصد خیلی مبهم و دور به نظر می رسه برای بعضی ها که اصلا گمه ! مقصد شده عبور موفقیت آمیزاز این چراغها و خطوط!!
رسیدم به همونجائی که همیشه خلاف می پیچم سمت چپ ، راهنما می زنم و سرعتمو کم می کنم راننده پشت سری با عصبانیت میپیچه به راست و گاز میده میره احتمالا برای خنکی دلش زیرلب یه چیزی هم میگه اما مهم نیست اینطوری زودتر به منزل میرسم ، ماشینهائی که از بالا می آند پشت چراغ قرمز می ایستند و من میپیچم همه راننده های تاکسی که سر کوچه منتظر شکار مسافر هستند در حالی که تخمه می خورند همچین نگاه می کنند انگار خودشون هرروز همین کار رو نمی کنند !!
Don't tell me your age; you probably would tell a falsehood anyway but your waiter may know
YOUR AGE BY DINER & RESTAURANT MATH
This is pretty neat
DON'T CHEAT BY SCROLLING DOWN FIRST! It takes less than a minute . Work this out as you read ... Be sure you don't read the bottom until you've worked it out! This is not one of those waste of time things, it's fun.
First of all, pick the number of times a week that you would like to go out to eat. (more than once but less than 10
Multiply this number by 2 just to be bold
Add 5
Multiply it by 50
If you have already had your birthday this year add 1757 .... If you haven't, add 1756
Now subtract the four digit year that you were born
You should have a three digit number
The first digit of this was your original number I.e., how! Many times you want to go out to restaurants in a week
The next two numbers areYOUR AGE
THIS IS THE ONLY YEAR (2007) IT WILL EVER WORK
چند روز پیش که این نوشته رو خوندم یاد خاطره یکی از دوستان افتادم.این دوستمون که ساکن کانادا هستند تعریف می کرد:
مادرم طبق معمول هر سال تابستان رفته بود تهران ٬ چند روزی به برگشتش مونده بوده که یکی از دوستانش از کانادا بهش زنگ می زنه و می گه :
-میشه یه لطف کوچولو در حق من بکنی؟
- (بنا به رسم معمول) شما جون بخواه!
- یه چیزی دارم تو تهرون که باید برام بیاریش ! می دونی الان شوهرم تهرانه ولی اون حوصله اینجور کارها رو نداره مردها رو که می شناسی! برای همین از تو می خوام که اینکارو برام بکنی .
-خواهش می کنم حتماً٬ چی هست؟
- یه سنگ قبر ! چند سال پیش سفارش دادم الانم آماده است ٬ فقط باید پولشو بدی و بیاریش !!
شما داشته باشید قیافه مادر دوست ما رو !
حسب الامر دوست گرانمایه جناب پژ تصمیم گرفتیم پته خود را روی آب بریزیم:
من یه زن معمولی مثل بقیه زنها هستم روزهای آفتابی پائیز رو اونوقتی که بچه ها با قیافه های خسته و گرسنه از مدرسه بر می گردند دوست دارم اونوقتی که رنگ برگ درختها معلوم نیست چه رنگیه ولی قشنگترین رنگ طبیعته الان سالهاست که اون رنگ رو ندیدم آخه اینجا پائیزا برگ درختها نمی ریزن!
غذاهائی رو که خودم سر هم می کنم و اسمش رو می دارم غذای گیاهی دوست دارم!
موسیقی هائی رو که خاطرات آدم رو زنده می کنه و آدم رو می بره به اون بالاها یه جائی نزدیک هپروت! دوست دارم
ضد حال زیاد خوردم! بدترینش یادم نیست!ضد حالو وقتی می خوری تو اون لحظه بدترینه!
معمولا هم قول نمی دم اما یک کار ناشیانه کردم که فکر کنم بزرگترین ضد حال برای رئیسمون بود ! ده سال و خورده ای پیش بعد از یه مرخصی سه ماهه مراجعه کردم برای گرفتن مرخصی یک ساله چون دخترم فقط 4.5 ماهش بود و مهد کودک هم قبولش نمی کردند اما جناب رئیس موافقت نکرد من هم یه نامه نوشتم که مضمونش این بود : می خوای موافقت کن می خوای نکن من نمی آم !حالا کاری ندارم که بعد از این که برگشتم سر کار همین جناب ریئس از خجالت خودش دراومد!
بهترین خاطرات رو از دوران دانشجوئی داشتم الان یه وقتهائی آرزو می کنم کاش می شد برگشت به اون زمانها!
بدترین خاطراتم مربوط به دوران جنگه!دوران نوجوانی که همش به عزا داری گذشت.
کاش میشد روحم رو ببینم و چند کلمه ای باهاش حرف بزنم! دعا و نفرین خیلی بهم شبیه اند! هیچوقت بد کسی رو نمی خوام شاید این یه نوع دعا براشون باشه!تو خلوتام به یاد همه هستم.
برای آینده ای بهتر هم دعا و هم تلاش می کنم.
بیشتر مواقع یاد این شعر می افتم:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک فکر ویران شدن خانه صیاد کند
خودم هم نمی دونم چرا این دو بیت رو اینقدر دوست دارم! همون دوران دانشجوئی از اونجائی که این دوبیت رو هر جائی گیر می آوردم می نوشتم! دوستی کار آگاه بازیش گل کرد و خواست از پس این دو بیت یه ماجرای عشقولانه جذاب بیرون بکشه! آخرش به این نتیجه رسید که : تو هم گرفتی مارو !
We've traveled several rocky roads together
Sometimes I didn't think we'd get this far
Years of trying polished off the edges
Because we both possessed the will to try.
What we got is one of life's great treasures
A garden on the shifting sands of time.
Love demands a kind of self-surrender
That sometimes is with difficulty won
All who join in marriage must endeavor
To make another's happiness their own
This sacrifice quite often seems so easy
But day by day and year by year it's not
Trust enables one to love completely
Living with one's charity unlocked
Our love is like a deep and verdant valley
Nestled in the mountains of desire
Though all of life's a dream that passes quickly
We've made a place among the circling stars
چند روزی رفته بودم شهر کوچیکمون. دسترسی به اینترنت نداشتم از همه دوستانی که به اینجا سر زدند متشکرم.
فکر می کنم همه ما خاطرات شیرینی از پدر بزرگ و مادر بزرگهامون داشته باشیم که با یاد آوری اونها لبخندمی زنیم٬ یاد صورت مهربونشون می افتیم و برای سلامتی شون دعا می کنیم.
پدر بزرگم بعد از اومدن به اینجا به من می گفت : دختر فراری!
حالا دیگه به جای دعا باید بگم: خدا رحمتش کنه.
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.