چهره جدید شهر

  

 

 

  

 

  مجسمه حسین جاوید شاعر و نمایشنامه نویس پر آوازه آذری

 

دو سالی میشه که به دستور مستقیم  پرزیدنت افتادند به جون شهر و د... بساب! همه جا رو  تعمیر و تمیز و رنگ کاری می کنند ٬ ساختمانها ٬ مجسمه ها ٬ پیاده روها ٬ ایستگاههای مترو٬ زیرگذر ها و... ساختمانهای قدیمی رو که دیگه نمیشه تمیز کرد٬یه رویه جدید میزنند! حتی شنیدیم برای افتتاح یکی از زیرگذرهائی که به پله برقی مجهز شده٬ خود جناب پرزیدنت حضور بهم رسونده!

 

در همین راستا درختان زیادی رو هم قطع کردند که کلی مایه شرمساریه٬ البته بوستانهای شهری و آبنماها چهره زیبائی به شهر داده و دور از انصاف نباشیم واقعا هم زیبا و با سلیقه کار شده. 

 

آخرین باری که رفتیم بلوار کنار دریا وقتی بود که یه مامور بسرعت اومد جلو و گفت : نمیشه اینجا دوچرخه سواری کنی! ممکنه با مردم تصادف کنید! دختر ما هم که مقرراتی٬ سریع از دوچرخه پیاده شد و دیگه نرفت! بگذریم که درست همون موقع یه ماشین مرسدس با نهایت سرعت از جلو چشممون رد شد! اینجا داشتن مرسدس٬ از نون شب واجبتره.  

به توضیحات ما در مورد اینکه اینجا تنها جائیه که میشه دوچرخه سواری کرد زیاد اهمیتی نداد و گفت: صبح ها قبل از ساعت ۹ صیح بیاید!

اما همینطوری گذری که رد میشیم معلومه که تغییرات زیادی داده شده و کلی وسائل بازی جدید آورده اند. کلا شهر خیلی تمیز و براق شده. 

حتی شنیدم ماموران٬ افرادی رو که آشغال و بخصوص پوست تخمه روی زمین بریزند٬ جریمه می کنند.که البته این هم ترفند خوبیه. 

البته مردم همچنان لباس هاشونو برای خشک شدن٬ توی کوچه خیابون آویزون می کنند

 

   

ظاهرا در همه جمهوری های منطقه اینکار رایجه و حتی می گند توی اسپانیا هم مردم لباسهاشونو همینجوری خشک می کنند٬‌دیگه اسپانیائی ها و اسپانیا رفته هاش میتونند ما رو یاری کنند

 

همسایه مزاحم

 

 

کلشش تق... کلشش تق... تق توق ..کلشش تق کلشش تق!! 

این صدائی است که بیشتر از سه ماهه که هروز صبح ساعت ۶و ۳۰ دقیقه ما رو از خواب می پرونه!  

اوائل زیاد حساس نبودم اما مدتیه که بدجور این صدا میره رو اعصابم و اصلا نمیتونم تحملش کنم  به مدیریت ساختمان گفتیم سر جدت! برو به این طبقه بالائیه ما بگو کله سحر دمپائی تق تقی نپوشه! گفت : طبقه بالای شما یه پسره با مادر پیرش زندگی می کنه فکر نکنم اونم از این دمپائی ها بپوشه! صدای داد و بیداشون رو گاهی وقتها میشنیدیم.

آپارتمان ما طبقه نهمه و طی پرس و جوهائی که هفته پیش کردیم برای یافتن منبع صدا! تا طبقه دوازدهم  رسیدیم.جالب اینه که همه همسایه ها از این صدا عاصی شده بودند اما هیچ کدوم هیچ اقدامی نمی کردند.می گفتند آره آره این صدا خونه ما هم میآد از همسایه بالائیه ماست اعصاب نذاشته برامون !! می پرسیدیم: بهشون گفتین؟ می گفتن : نه  اما باید بریم باهاشون حرف بزنیم!

 

اونروز طبقه دوازدهمی نبود و ادامه تحقیقات موند برای روز دیگه... که هنوز نیومده! بقول مامانم هنوز چله اش سر نیومده !! 

امروز دیگه واویلا بود ! انگار صدا تو کل ساختمون اکو میشد بعد بشکل خط مستقیم در میومد و با سرعت نور می کوبید تو جمجه من! 

شده یه وقتهائی اصلا ندونید چکار باید بکنید! همین حالت رو داشتم :چکار کنم آخه این وقت صبح برم در خونه کیو بزنم بگم لطفا دمپائی هاتون رو در بیارید و اینقدر هم  رژه نرید  آخه چکار می کنی اول صبحی اینهمه راه میری! 

یعنی این صدا رو خودش نمی شنوه؟! یا اونی که همسایه پائینی این آدمه؟!  

 

امیدوارم پاشنه دمپائی اش بشکنه 

 

غروب روز سیزدهم

 

 

سریال بی گناهان: غربت چیز مزخرفیه! خورشید چه طلوع کنه چه غروب به حال تو هیچ فرقی نمی کنه!! 

این جمله مدتها منو به خودش مشغول کرده بود تا دیروز که فهمیدم طلوع و غروب خورشید رو دوست دارم هر جای دنیا که باشم . 

درسته که این یه مثال بوده٬ اما همه چیز میتونه همینقدر نسبی باشه، و به یه چیز دیگه بستگی داشته باشه.