نقش پدر و مادرها در ساختن تصویر ذهنی برای بچه ها

ظاهرا همه قبول داریم که چقدر گفته ها و رفتار ما در ساختن زمینه و تصویر ذهنی برای  بچه ها نقش داره اینکه ما به خودمون، دیگران، محیط اطراف و گل و گیاه و ... چطور نگاه می کنیم خیلی مهمه فکر می کنم به نوعی در سالهای اول زندگی بچه ها دنیا رو از دریچه چشم و ذهن ما می بینند و شاید با خلاقیت خودشون شاخ و برگ می دهند و بهتر یا بدترش می کنند.

 

دیروز یکی از همکاران اومد مرخصی ساعتی بگیره گفت بچه اش مریضه وتب داره توصیه کردم تب رو جدی بگیره و به پزشک مراجعه کنه.پرسیدم چرا صبح که فهمیدی نبردیش؟ گفت تب بر بهش دادم که بیام اداره کارها رو انجام بدم و برم.

گفتم : سلامتی بچه ات واجبتره کارکه دیر نمی شه( واقعا کار اورژانسی هم نداشتیم !)

گفت: اتفاقا بچه صبح چشم هاشو باز کرد گفت :

ماما ایشه گتمه نواولار؟من خستیم آخه!

( مامان سر کار نرو چی میشه؟ آخه من مریضم)

دلم سوخت گفتم : خوب راست گفته.

گفت : من همیشه وقتی بچه از من می خواد که سر کار نیام بهش می گم: نمیشه ! اگه سر کار نرم محبوب منو میزنه!!اونم همیشه می گه : من این محبوب رو می کشم!!

 

حالا من موندم و یه بچه که بخون من تشنه است!

زندگی بعضی ها!

این گدا هائی که سر چها راهها یا گوشه خیابون ها می ایستند و با حالت زار و نزار و قیافه ای اون همه بدبخت٬ دست نیاز به طرف مردم دراز می کنند خیلی منو به فکر وامی دارند.

خیلی از ما دلمون می سوزه و یه کمکی می کنیم و رد می شیم.اگه بچه باشند شاید حس ترحم بیشتری پیدا کنیم.

دیدید بعضی ها شون چقدر دعا می کنند ٬ دستهاشونو به آسمون بلند می کنند و به همه ائمه و پبامبران و خدا و  زمین و آسمون قسم می دهند و تند و تند دعا می کنند؟ شاید هم با خودمون گفته باشیم : کل اگر طبیب بودی...

امروز با دیدن خانمی که سر یک چهار راه گل و گشاد و شلوغ و پر رفت و آمد ( یه جاده ای مثل جاده قدیم کرج) می ایسته و سر و صورت خودشو  مثل فلسطینی ها می پوشونه و مرتب از این ماشین به اون ماشین می ره و یه دستش درازه رو به راننده ها و یه دستش تو آسمون ٬ به این فکر افتادم که این آدمها  برای خودشون هم دعا می کنند؟ اصلا به این دعائی که می کنند اعتقاد دارند؟

بعد با خودم به این نتیجه رسیدم که ذهن ناخود آگاه این جور آدمها پر از ناکامی و بدبختی و بیچارگی راجع به خودشونه ٬ اگر گاهی هم به فکر خودشون می افتند چیزی بجز فقر و نداری و بیماری و... برای خودشون نمی بینند. واز اونجائی که ما همونی هستیم که فکر می کنیم پس این معادله کار خودشو می کنه.

البته من منکر عدم رسیدگی و سهل انگاری دولتها و مشکلات اقتصادی موجود نیستم ٬ به این فکر می کنم که چرا این نوع زندگی ها برای عده ای پیش می آد و نه همه جامعه؟!

 

سال نو

برای همه دوستان آرزوی سالی خوش و خرم همراه با موفقیت و سعادت دارم.

همیشه پیروز باشید.

تا بعد از تعطیلات

پ. ن. چه حس خوبی پیدا کردم وقتی به کسانی که از نزدیک نمی شناسمشون تبریک گفتم!

یه احساس خوب

دخترهای مدرسه تویه یه دفتر گل منگلی و کلی قلب و ستاره و جملات عاشقانه ٬یه سری سوال ردیف می کنند و میدهند به دوستاشون تا هر کس جداگانه جواب سوالها رو بنویسه که مجموعه خوندنی میشه !درسته دخترم به من نگفته بخون اما بالاخره دیگه ! من مادرم و باید از همه چیز سر در بیارم !

دیشب دیدم داره یکی از همین دفتر هارو با کلی دقت و حوصله پر میکنه٬صبح اما هنوز روی میزش بود !باز کردم ببینم مگه تمومش نکرده دیدیم در جواب این سوال که دوست داشتید کجا متولد می شدید؟ نوشته بود:

Where I was born is just perfect, I don’t want to be born somewhere else

آنقدر از دیدن این جمله خوشحال شدم انگار دنیا رو به من دادند امیدوارم همیشه همینطور به ایران افتخار کنه.

یه سوال دیگه :

The most hated person

جوابش :

Gorge W. Bush

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

راستی من هنوز نفهمیدم چرا اینجا به همه چی میگند بایرام ! امروز هم طبق معمول از صبح کله سحر همه دارند به خانمها تبریک می گند : بایرامینیز مبارک!

حالا واقعا روز زن رو باید تبریک گفت یا گرامی داشت؟!شاید برای کشورهائی مثل اینجا چندان فرقی نداشته باشه !اما برای کشور الهی ما نتیجه این روزها بند و زندان و اضطراب و تشویش و نگرانی و پتیشن و اعتراضه! حالا این تبریک گفتن داره؟!

 

ابابیل

وقتی آمریکا به عراق حمله کرد توی دلم خوشحال  شدم چون که نه از صدام و نه از مردم عراق دل خوشی نداشتم

البته شاید اگه بشردوستانه تر نگاه می کردم جای خوشحالی نداشت !! اما یادآوری روزهای جنگ و پیامدهای بعد از اون اجازه نمی داد این جور احساسات بروز کنه  توی عالم بچگی و نوجوونی چه کینه ای از صدامی که باعث اون همه بدبختی شده بود داشتیم !!

راستی چرا فکر می کردیم فقط صدام مقصره ؟!! بگذریم !

 

همون روزهای اول حمله آمریکا دخترم و پسر برادرم در حالی که چشمهاشون برق می زد و نشون می داد که یه چیز مهمی رو کشف کردند بدو بدو اومدند :

-مامان ! عمه ! مامان عمه ...

- بله چی شده ؟

- خونه خدا ؟ کعبه ؟ توکربلاست؟ تو عراقه؟!!

-نه تو مکه است مکه هم تو عربستانه .

-حیف ! کاش تو عراق بود !

- برای چی اونوقت ؟

- چون اونوقت خدا خودش اون پرنده ها رو می فرستاد و سرباز های آمریکائی رو می کشت و کعبه آزاد می شد...

در حالی که از سادگی و صداقتشون دوست داشتم بهشون بخندم  اما برای اینکه تو ذوقشون نخوره گفتم : آره  خیلی حیف شد !

 

اما الان که فکر می کنم می گم کاش کعبه  تو ابران بود !

نمی دونم اگه این دیونگی دو طرف همینجوری ادامه پیدا کنه و...

خوشحالی اش نصیب کی میشه ؟! نگرانی و غصه خوردن ما هم که دردی رو درمون نمی کنه !

نتیجه؟

خوب! من خیلی فکر کردم :

۱- تا چند سال پیش در کنار لجبازی در بعضی موارد٫ خیلی مقرراتی و تابع قانون و دستورات بودم و روی عقایدم پافشاری میکردم البته الان هم هستم ولی نه به اون شدت وقتی دیدم دخترم هم داره مثل من میشه و زندگی رو به خودش تلخ می کنه سعی کردم یه کمی شتابمو کم کنم شاید این هم از مزایای مادر شدن باشه !

۲-همیشه سعی   کرده ام خوب باشم !! دختر خوب ٫ شاگرد مدرسه ای خوب٫ دانشجوی خوب٫ همسر خوب ٫ کارمند خوب٫ مادر خوب٫ دوست خوب...فکر میکنم تو این زمینه موفق هم  بودم اما خیلی وقتها خسته شدم؛ البته شاید دلیلش این بوده که اصلا دوست نداشتم کسی بهم بگه ( که نگفته )  مثلا فلان کارت اشتباه بوده یا این رفتار رو نداشته باش یا فلان لباس رو نپوش ٫ بلند نخند٫ دختر خوب که این حرفها رو نمی زنه ! زن خوب که خسته  نمیشه٫ با مرد نامحرم حرف نزن٫ با آقایون کل کل نکن... ( می بینید زندگی اکثر ما دختران و زنان ایرانی به چه محدودیتهای بی ارزشی گرفتاره ! دغدفه های فکری چیه ! افسوس)

۳- خود سانسوری هم که دیگه خصیصه کلی ما زنهاست !باور ندارید؟ پس چرا فکر میکنیم ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است !! چرا قبول داریم حجاب مصونیته نه محدودیت ؟!چرا حرف اونهائی رو که میگند زن مرواریدیه که باید تو صدف باشه رو تکرار میکنیم؟چرا اجازه می دیم با ما مثل انسان رفتار نکنند و همه چی رو فدای خوب و نمونه بودن می کنیم؟

۴-حرفهای مایوس کننده زیاد زدم ؟! دیگه خوب نیستم؟ ببخشید !

۵-دارم سعی میکنم  مثبت نگری و مثبت اندیشی رو در خودم پرورش بدم و همه کائنات رو دوست داشته باشم و قبول کنم من هم یک انسانم با همه خصوصیتهای انسانی از جمله اینکه به خودم اجازه بدم بعضی وقتها اشتباه کنم !گاهی عصبانی و ناراضی باشم و در مواردی از ته دل بخندم و همه چی رو فراموش کنم.

 

 پ.ن. باورم نمیشه من این ها رو نوشتم !

 

بازی یلدا

خیلی دوست دارم خودمو توی این بازی شرکت بدم ! اما هر چی فکر می کنم هیچی به ذهنم نمی رسه !

یعنی این همه سال ! نه راز مگوئی ! نه شیرینکاریئی ! نه خدمتی ! نه اذیتی ! نه هیچی ؟!!

باید بیشتر فکر کنم اینجوری خیلی بی مصرفم !!!

- باشه وقتی از تهران برگشتم بهش فکر می کنم شایدم رفتم اونجا و خاطرات زنده شد و یه چیزهائی یادم اومد !!