بازی یلدا

خیلی دوست دارم خودمو توی این بازی شرکت بدم ! اما هر چی فکر می کنم هیچی به ذهنم نمی رسه !

یعنی این همه سال ! نه راز مگوئی ! نه شیرینکاریئی ! نه خدمتی ! نه اذیتی ! نه هیچی ؟!!

باید بیشتر فکر کنم اینجوری خیلی بی مصرفم !!!

- باشه وقتی از تهران برگشتم بهش فکر می کنم شایدم رفتم اونجا و خاطرات زنده شد و یه چیزهائی یادم اومد !!

نظرات 7 + ارسال نظر
عمو باغبون یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ب.ظ http://www.pardiseshgh.blogsky.com

عمو جون سلام ... وبلاگ زیبایی دارید ... خوشحال می شوم به وبلاگم بیایی و باهم تبادل لینک داشته باشیم ...چشم براهتم ...

راوی خاطرات بزها یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:44 ب.ظ

یازی همیشه خوب نیست . بخصوص که بخواد به عمق وجود آدم حمله کنه . فکر نکنم اینقدر که می گی بی مصرف باشی . اگه یه کم فکر کنی می بینی اینقدر راز نگفته داری که یه سینه گشاد می خواد برا نگهداریشون.
خوش باشی

باغ رویاها یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.baghroyaha.blogsky.com

سلام . خوبی؟ سفر خوبی داشته باشی مثل همیشه زیبا مینویسی . موفق باشی

ری را پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.rosaryabi.blogfa.com

محبوب عزیزم سلام :
من اومدم تا برای بازی دعوتت کنم ...
اومدی منتظر نوشته هات هستم
من اپم ....

مثل آب برای شکلات جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:23 ب.ظ

منم دقیقاْ همین مشکل رو دارم.راستی نظر این دوستان منو مرد!

سیدمجید شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ق.ظ http://neveshte.blogsky.com

بی هیچی که نمیشه ! حتما کارنیکو فراوان دارید
آب و هوای پاکیزه تهران مطمئنا شفا بخشه!!
خوش بگذره

باغ رویاها یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام . خوبی؟کجایی؟نمی خوای آپ کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد