بازی

حسب الامر دوست گرانمایه جناب پژ تصمیم گرفتیم پته خود را روی آب بریزیم:

من یه زن معمولی مثل بقیه زنها هستم روزهای آفتابی پائیز رو اونوقتی که بچه ها با قیافه های خسته و گرسنه از مدرسه بر می گردند دوست دارم اونوقتی که رنگ برگ درختها معلوم نیست چه رنگیه ولی قشنگترین رنگ طبیعته الان سالهاست که اون رنگ رو ندیدم آخه اینجا پائیزا برگ درختها نمی ریزن!

غذاهائی رو که خودم سر هم می کنم و  اسمش رو می دارم غذای گیاهی دوست دارم!

موسیقی هائی رو که خاطرات آدم رو زنده می کنه و آدم رو می بره به اون بالاها یه جائی نزدیک هپروت! دوست دارم

ضد حال زیاد خوردم! بدترینش یادم نیست!ضد حالو وقتی می خوری تو اون لحظه بدترینه!

معمولا هم قول نمی دم اما یک کار ناشیانه کردم که فکر کنم بزرگترین ضد حال برای رئیسمون بود ! ده سال و خورده ای پیش بعد از یه مرخصی سه ماهه مراجعه کردم برای گرفتن مرخصی یک ساله چون دخترم فقط 4.5 ماهش بود و مهد کودک هم قبولش نمی کردند اما جناب رئیس موافقت نکرد من هم یه نامه نوشتم که مضمونش این بود : می خوای موافقت کن می خوای نکن من نمی آم !حالا کاری ندارم که بعد از این که برگشتم سر کار همین جناب ریئس از خجالت خودش دراومد!

بهترین خاطرات رو از دوران دانشجوئی داشتم الان یه وقتهائی آرزو می کنم کاش می شد برگشت به اون زمانها!

بدترین خاطراتم مربوط به دوران جنگه!دوران نوجوانی که همش به عزا داری گذشت.

کاش میشد روحم رو ببینم و چند کلمه ای باهاش حرف بزنم! دعا و نفرین خیلی بهم شبیه اند! هیچوقت بد کسی رو نمی خوام شاید این یه نوع دعا براشون باشه!تو خلوتام به یاد همه هستم.

برای آینده ای بهتر هم دعا و هم تلاش می کنم.

بیشتر مواقع یاد این شعر می افتم:

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید                قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک           فکر ویران شدن خانه صیاد کند

خودم هم نمی دونم چرا این دو بیت رو اینقدر دوست دارم! همون دوران دانشجوئی از اونجائی که این دوبیت رو هر جائی گیر می آوردم می نوشتم! دوستی کار آگاه بازیش گل کرد و خواست از پس این دو بیت یه ماجرای عشقولانه جذاب بیرون بکشه! آخرش به این نتیجه رسید که : تو هم گرفتی مارو !

 

نظرات 5 + ارسال نظر
ورود 13- ممنوع/شرکت در جایزه 800دلاری سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.dvp.mihanblog.com

وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>


http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع/شرکت درجایزه800دلاری

مثل آب برای شکلات سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ

نظرم کو؟؟

داروغه چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:06 ق.ظ http://juyebazm.blogfa.com

خانم محبوب سلام
ایشاالله همیشه سالم باشید
یاد یکی از اشعار زیبای بهار انداختیم که خیلی دوستش دارم ولی مدتها بود که زمزمه اش نکرده بودم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت ، چه باک
فکر ویران شدنِ خانة صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عچب
یاد پروانة هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است ، مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند ، عمرِ جوانان کوتاه
ای بزرگانِ وطن ، بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانة موری ویران
خانة خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکرِ ازادی و آن گنج خدا داد کنید

pazh چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ق.ظ http://pazh.blogspot.com

tnx!

پونه جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ق.ظ http://pooneh55.blogfa.com

پس الان دخترت برای خودش خانومی شده :) ...راستی منم از دوران جنگ خیلی خاطرات بدی دارم :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد