کاندیدای مورد اعتماد

 

 

پونه جون تو برنامه صدای شمای چند روز پیش بی بی سی فارسی٬ یه انتخابات الکی راه انداخته بود و می پرسید کاندیدای مورد نظر شما کیه؟ هر کی می تونست باشه چون نه قرار بود صلاحیتی بررسی بشه و نه نتایجی اعلام بشه.  

 دکتر حسابی و انیشتن و کوروش! طرفدار زیاد داشتند و البته شیرین عبادی. 

یه نفر به برادرش رای داد و یکی به سید حسن نصرالله!   و یکی هم به خود پونه!

خلاصه این کارتون منو به یاد اون برنامه انداخت.همین!

کو گوش؟

رای بدهم  یا ندهم                   چیزی بگم یا هیچ نگم

من از هوای عشق تو                دل بکنم    یا نکنم  

با این سوال بی جواب               پناه به  وب  می برم 

خیره به حرفهای بیشمار            می پرسم از کی بگذرم؟ 

یه سوی این صندوق توئی         یه سوی این صندوق منم

 بسته به اوست وجود ما           تو نمیری پس من میام  

رای بدهم        یا ندهم             چیزی بگم یا هیچ نگم

من از هوای عشق  تو               دل یکنم       یا نکنم

نه از تو میشه دل برید             هم بی تو میشه دل سپرد 

هم عاشق تو میشد شد            هم فارغ از تو میشه بود 

هجوم بن بست رو نبین            نه پشت سر نه پیش رو  

راه سفر با تو کجاست              من از تو میپرسم بگو 

بن بست این راهو نبین           نه پشت سر  نه روبرو  

راه سفر با تو کجاست             من از تو میپرسم بگو  

رای بدهم   یا ندهم                چیزی بگم یا هیچ نگم 

من از هوای عشق تو              دل یکنم    یا نکنم 

تو بال بسته    منی                من ترس   پرواز توام 

برای آزادی  عشق                  از این قفس من چه کنم 

 رای بدهم   یا ندهم              چیزی بگم یا هیچ نگم  

من از هوای عشق تو             دل یکنم     یا نکنم 

 

این نوشته برداشت آزادی است از این آهنگ بسیار زیبا.

عبارتهای تاکیدی برای زنان

empowering Women 

 

-من زیبا و با درایت هستم 

-من چیزهائی را که در خود می بینم٬ دوست دارم 

-معجزه خلقت در من به تجلی در آمده است 

-من آگاهانه برای دوست داشتن خود٬ تصمیم می گیرم 

-مسئولیت زندگی ام بر دوش من است 

-من به طور مداوم٬‌توانائی هایم را گسترش می دهم 

-عشق در زندگی من از خودم٬ آغاز می شود 

-من به هیچکس تعلق ندارم٬ من آزادم  

-زندگی من سرشار از عشق است 

-من شایسته عشق و احترام هستم 

-من بر روی پای خودم می ایستم 

-من نیروی فردی خود را باور دارم و آن را بکار می گیرم  

- من خود درباره زندگی ام تصمیم می گیرم

-من از خودم رضایت دارم 

-من از اینکه زن هستم ٬ خشنودم 

-من از احساس زنده بودن در این زمان و مکان٬ لذت می برم 

- من قدر نعمتهای دوره تنهائی خود را می دانم 

-من هر چه را بخواهم٬‌در اختیار خود می گذارم 

- راه رشد و پیشرفت رو به روی من گسترده است 

- من در امان و مطمئن هستم  

-من زنی قدرتمند هستم

-در دنیای من همه چیز نیکوست  

 

قدرت یک زن 

لوئیز ال.هی 

علی اصغر شجاعی

 

عید گل ( گل بایرامی)

امروز دهم ماه می همزمان با ۸۶ امین سالگرد تولد رهبر فقید جمهوری آذربایجان حیدر علی اف در باکو٬ عید گل برگزار شد. 

همانطور که قبلا گفتم اینجا یه رسم قشنگ دارند یعنی بزرگان و برگزیدگان رو در سالروز تولدشون یاد می کنند و یاد رفتگان رو گرامی می دارند.  

 

 

 

 

 

  

 

 

 

لحظه های شیرین عمر

 

 

To fall in love
عاشق شدن


 To laugh until it hurts your stomach 

انقدر بخندی که دلت درد بگیره

 

To listen to your favorite song in the radio 

 به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی 


To go to bed and to listen while it rains outside 

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی  


To laugh at yourself looking at mirror, making faces 

 برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!  

 

To laugh without a reason 

بدون دلیل بخندی 

  

To accidentally hear somebody say something good about you 

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می کنه 

  

To wake up and realize it is still possible to sleep for a
couple of hours 

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی !  


To hear a song that makes you remember a special person 

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می یاره  

 

To be part of a team 

عضو یک تیم باشی  

 

To watch the sunset from the hill top 

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی 

   

To have somebody tell you that he/she loves you 

یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره  

و اینکه بدونی

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed" 

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد ...    

 
 

تقدیم به همه دوستانی که برای تلاش انسانها ارزش قائلند

۸ مارس٬ روزی که تمام تلاشها و استقامتهای زنان در طول تاریخ به بار نشست٬ گرامی باد. 

 

 

استاد ادبیات فارسی

ادبیات فارسی۱ جزو اولین درسهائی بود که توی ترم اول بهمون دادند در واقع ترم اول بجز ادبیات و معارف اسلامی از درسهای اصلی٬ درس دیگه ای نداشتیم. بقیه اش زبان انگلیسی و کلکولس و باز هم زبان انگلیسی! 

خودش رو اینطور معرفی کرد: من علی اصغر خبره زاده هستم٬ حالا یه سیدی هم اول اسمم هست. و این آغاز مخالفت عده ای بود که اون زمانهای درست بعد از اتمام جنگ و رحلت٬ آتیششون هنوز تند بود.یادمه بعد از کلاس یکی از دختر ها خیلی شاکی شده بود و می گفت: بیاید بریم اعتراض کنیم بگیم این استاد رو نمی خوایم!  

یه عده هم گیر دادند به قیافه اش! سیبل و موهای کاملا سفید٬ قد کوتاه٬ صورت برنزه!

از کتابهائی که ترجمه کرده گفت٬ من فقط دکتر ژیواگو رو می شناختم. 

جزوه ای کتاب مانند تهیه کرده بود که پر بود از مطالب و داستانها و اشعار گلچین شده٬ که سر کلاس تدریس می کرد. 

شعر های اخوان ثالث٬ ترجیح می داد خودش بخونه٬ وقتی می خوند و تفسیر میکرد انگار ما رو به عالم دیگه ای میبرد. آگاهی٬ مقایسه٬ بینش!  

زمستان است... 

 اشعار نظامی گنجوی٬ خوندن اشعار خسرو و شیرین باز هم باعث جنجالی دیگه ای شد. 

همون روز اول بهمون گفت: یه دفتر بر میدارید و خاطره می نویسید٬ هر روز٬ آخر سال دفتر ها رو می بینم و نمره میدم اضافه میشه به نمره آخر ترم. و همین اجبار استاد٬ شد یکی از بهترین روزمرگی های من در طول مدت دانشجوئی و بعد از اون. بگذریم که شب امتحان خیلی ها برای پر کردن دفتر از روی دفتر هم خاطره کپی می کردند به امید اینکه استاد نفهمه و نمره ای بگیرند!   

 

یعضی از روزها می گفت هر کی دوست داره بیاد خاطر ه اش رو بخونه! یکی از دوستان بود که خیلی نوشته هاشو دوست داشتم همیشه اصرار می کردیم که اون بره بخونه.اولین خاطره اش مال روزی بود که پیاده از میدون ولیعصر راه افتاده بود به سمت بالا و هر چی دیده بود با قلمی بسیار زیبا و تاثیر گذارنوشته بود.از مغازه ها از دستفروش ها  از پسرکی که مشق می نوشت و یه ترازو جلوش گذاشته بود...

 

روزی که اخوان ثالث به رحمت خدا رفت٬ استاد نیومد با استاد معارف ( که با هم مثل کارد و پنیر بودند) صحبت کردیم که دو گروه با هم بشینیم سر یه کلاس تا زودتر بریم! قبول کرد و گفت: چرا نیومده؟ حتما الان زیر تابوت اخوان رو گرفته! 

چند ترمی استاد ادبیات دانشکده بود ٬ تا وقتی که سر و کله تند روها پیدا شد و دیگه نذاشتند بیاد! نه اون و نه استاد معارف! دانشجو هائی که بیشتر در جستجوی دردسر و نام بودند تا دانش! 

 

امرو دیگه٬ استاد توی این دنیا نیست لینک اما کتابهاش ٬‌زحماتش٬ رهنمودهاش و یادش همیشه در دل دوستدارانش خواهد بود. روحش شاد.