پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ۲۰۰۹

 

 

با برگزاری پنجمین نشست وزیران فرهنگی کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی که اواخر ماه نوامبر 2007 در طرابلس پایتخت لیبی برگزار شد، باکو پایتخت جمهوری آذربایجان به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال 2009 معرفی شد 

 

باکو (به ترکی آذربایجانی: Bakı) بر ساحل غربی دریای خزر در شبه جزیره آب‌شوران قرار دارد و یکی از مناطق نفت‌خیز جهان به شمار می رود. باکو پرجمعیت‌ترین و یکی از زیباترین شهرهای قفقاز است و وجود تعداد بسیاری از پارک‌های ساحلی و برگزاری برنامه‌های متعدد هنری از جمله موسیقی، تئاتر و اپرا بر جاذبه های فرهنگی این شهر افزوده است. بخش قدیمی شهر باکو (İçəri Şəhər ایچری شَهر) همراه با برج و حصار قلعه شهر از سده‌های میانه برجا مانده و یکی از آثار ثبت شده در یونسکو به عنوان میراث فرهنگ جهانی است.  

 باکو (یا بادکوبه) در اواخر قرن نوزدهم و دهه اول قرن بیستم از بزرگ‌ترین مناطق تولید نفت جهان بود.  باکوی بزرگ مشتمل بر شبه جزیره آب‌شوران دارای ۱۵ درصد منابع نفتی جهان و دارای بندرگاهی بزرگ و چندین نهاد فرهنگی است . 

گفتنی است شهر مکه به عنوان اولین پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال 2005 انتخاب شد. از آن سال بعد یعنی از سال 2006 قرار شد که سه شهر از کشورهای آسیایی، آفریقایی و عربی به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام معرفی شوند. بنابراین آیسیسکو جدول کاملی از پایتخت های فرهنگی جهان اسلام از سال 2005 تا 2014 ارائه کرد.
 
این شهرها عبارت اند از: سال 2006 اصفهان ایران، حلب سوریه، تومبوکتو مالی؛ سال 2007 فاس مراکش، تاشکند ازبکستان، طرابلس لیبی؛ سال 2008 اسکندریه مصر، لاهور پاکستان، جیبوتی جمهوری جیبوتی؛ سال 2009 قیروان تونس، کوالالامپور مالزی، باکو آذربایجان؛ سال 2010 تریم یمن، دوشنبه تاجیکستان، مورونی مجمع الجزایر کومور؛ سال 2011 نوآکشوت موریتانی، جاکارتا اندونزی، کوناکری گینه؛ سال 2012 بغداد عراق، داکا بنگلادش، نیامی نیجر؛ سال 2013 طرابلس لبنان، باکو آذربایجان، کانو نیجریه؛ سال 2014 تلمسان الجزایر، بیشکک قرقیزستان و اوآگادوگو بورکینافاسو. 

باز هم زن

به خشونت علیه زن نه بگوئیم

قدیمی ترها چه زن و چه مرد این رو پذیرفته اند که زن باید تو خونه کار کنه و مرد بیرون ( البته اگه کارخودش بیاد سراغش). مردها حتی حاضر نیستند یه استکان چائی  برای خودشون بریزند،  کمک کردن پیشکش!

خانمهای باز هم قدیمی تر، در صندلی عقب ماشین می نشینند و هستند آقایونی که به خانمهاشون فقط اجازه پوشیدن دامن رو میدهند و معتقدند شلوار یه لباس مردونه است و زن نباید بپوشه!

خیلی از خانمها بعد از آگاه شدن از اینکه جنین شون دختره به حاملگی اشون خاتمه میدند .همکارم ازدختر عموش می گفت که سه بار اینکار رو به زور شوهرش انجام داده و الان از لحاظ روانی خیلی بهم ریخته شده

دخترها بعد ازازدواج نام خانوادگی شون  روبه نام خانوادگی همسرشون تغییر میدهند البته می گند این اختیاریه و میشه اینکار رو نکرد اما عملا هیچ مردی حاضر نمیشه که خانمش فامیلی خودش رو نگه داره!

بقول شریعتی مالکیتشون با ازدواج عوض میشه !

یه ضرب المثل!بین مردها هست که میگه: مرد کافیه فقط یه کمی از میمون قشنگتر باشه !( با عرض ببخشید!) یعنی همین که مردی چند- هیچ جلوئی!

اینها نمونه هائی آشکار از خشونت علیه زنان ، علاوه بر خشونت  فیزیکی، در این کشوره .

این بیلبورد در خیابانی نه چندان اصلی و در جائی نه چندان در معرض دید، گذاشته شده. لابد برای اینکه فقط باشه! اگه اون کلاغه روش ننشسته بود٬ من هم نمیدیدم!

 همه دوستانیکه در همه پرسی! پست قبلی شرکت کردند٬ برنده جایزه اصلی شدند

بیل بورد جدید شهر

 

 

برداشت آزادِ شما چیه؟!

تارزن

دیروز شبکه اجتماعی با نوازندگان ایرانی تار به نام آقایان محمد امان اللهی و شهریار صدیق هر دو اهل تبریز٬ مصاحبه داشت. 

درواقع شخص جالب این برنامه آقایان نوازنده تار نبودند بلکه خانم پیانیست ژاپنی بود که همسر آقای محمد بود.  

 

 

 

 

 

آقا محمد و خانم ماسومی در تورنتو ٬ وقتی مشغول تحصیل بودند ٬با هم آشنا شده اند و در واقع موسیقی این دو را با هم پیوند داده. 

در جواب مجری که سر کردن روسری و کلا فرهنگ ایرانی برات سخت نیست؟ خانم ماسومی که به انگلیسی صحبت می کرد گفت که در تورنتو با فرهنگ ایرانی از طریق دوستان شون آشنا شده بوده و روسری و مانتو هم اصلا براشون سختی نداره. 

  

یک آهنگ فولکور ژاپنی٬ با همنوازی تار و کمانچه و پیانو اجرا کردند که بسیار زیبا بود. 

 

 

 

یک آهنگ آذری بسیار زیبا رو هم اجرا کردند.  

 توی تبریز هم کنسرت داشته اند که گوشه هائی از اون رو نشان دادند. 

می بینید دنیا چقدر کوچیک شده؟ یه نفر ایرانی که با یه ژاپنی در کاناد ازدواج کرده ٬ در آذربایجان مصاحبه تلویزیونی داره ! 

 

پ.ن. تارزن معادل آذریٍ نوارندهٍ تاره!

خیار

دوستی تعریف می کرد روز اولی که آیدین رو برده مهد کودک، مادرش با آیدین رفته توی کلاس نشسته که  آیدین عادت کنه و مثلا احساس تنهائی نکنه. دیده معلم که داره با بچه ها بازی می کنه بچه ها رو صدا می زنه: 

آلما ( سیب) تو بیا اینجا! 

هیوا ( به ) تو برو اونجا! 

آنار ( انار) تو همین جا باش!  

 

مادرش هم فکر کرده این یه نوع بازیه که روی بچه ها اسم میوه ها رو گذاشتند! گفته : آیدین ! تو هم می خوای بری بازی کنی؟

 

بعد به بچه ها گفته: بچه ها خیار رو هم بازی میدید؟ 

 

قیافه معلم و بچه رو داشته باشید