میکی ماوس

دیشب شب سال نو مسیحی، به دعوت یکی از دوستان ، با جمع کثیری از ایرانی هائی که نمیشناختیم در منزل ایشون گرد هم امده بودیم تا منتظر ساعت ١٢ نیمه شب بشیم! 

داخل پرانتز بگم که برای ما که تحویل سال با گردش یک ساله زمین با احتساب ثانیه ها  معنی پیدا میکنه این نوع تحویل سال زیاد عقلانی به نظر نمیرسه اما بهر حال بهانه ای است برای دور هم بودن و ...

بچه ها حسابی دنیا به کامشون بود و بازی میکردن و مثل همیشه پسرک ( لوس به تعبیر خواهرش) ما میخواست که من پیشش باشم منهم بدم نمی اومد که از اون قیل و قال بدور توی زیر زمین بشینم و بازیشون رو تماشا کنم البته با یه دوست دیگه که پسر اون هم مشغول بازی بود.


رادین پیش من سرگرم یه ماشین بود که یه دفه:


صوفی: نیکی؟... نیکی..؟

رادین با تعجب و چشمان گرد شده سرش رو بلند کرد و رو به من: میکی؟...میکی؟

من که میدونستم چقدر عاشق میکی ماوسه گفتم: نه مامان جون! نیکی!

دوباره گفت: مینی؟.. مینی؟..

گفتم: نیکی ببین اسم اون....

دیگه منتظر بقیه حرفم نموند ماشین رو انداخت رو زمین و بدو بدو " میکی میکی "گویان رفت به سمت پله ها....

کلی خندیدیم.فکر کرده بود میکی هم اینجاست و نمیخواست شانس دیدنش رو از دست بده:))))


جای همه دوستان خالی خوش گذشت با تشکر فراوان از صاحبخانه. بالاخره سال هم با صدای انفجار در شامپاین  تحویل شد و رادین فکر کرد موشک بود رفت هوا! و شروع کرد به شمارش : ناین... نه ... ایت... فووووژژژژ! 




امیدوارم سال جدید همراه با ذهن و فکر جدید و سرشار از خوبی و زیبائی برای همه ما باشه.






یادداشتهایی که منتشر نشد!

دریا آرام٬ نسیمی مطبوع٬ گرمائی دلچسب٬ آسمانی آبی و ما 

پارو میزنیم رو به جلو و از اینهمه زیبائی و خوبی لذت میبریم و شکرگزار 

اما ناگهان... 

قایق کوچک ما اسیر گردابی شده... گردابی پر از علاقه و مهر و نفرت و عشق و دوروئی و حسد و وابستگی و بدبینی و محبت و.. 

 هر کدام به گوشه ای از این قایق چنگ انداخته ایم به امید اینکه به اندازه کافی محکم باشد 

میپیچیم و تاب میخوریم و سرگیجه... 

تمام میشود آیا؟ 

و تمام میشود... 

تازه میفهمیم که چقدر به دستان هم محتاج بودیم! 

کم کم و آهسته آهسته دوباره دریا آرام میشود و میتوان نفس کشید 

باز هم شاکریم که آسمان آبی است 

... 

دوست داشتم رویائی شیرین باشد آنگونه که همیشه تصور میکردم... به کابوس میمانست اما...