هیچوقت فکرشو نمی کردم از دیدن دو تا آهو اینقدر ذوق زده بشم!
اومده بودند پشت نرده های حیاط و داشتند برای خودشون صفا می کردند تا اومدیم دوربین رو راه بندازیم فواره ها شروع به کار کردند هم اونها رو از حال و هوای خودشون در آوردند هم ما رو! فرار کردند توی جنگل و هر چی منتظر شدیم برنگشتند.
آه از نهاد همسایه هم بلند شد چون دوربین و سه پایه رو با کلی زحمت علم کرده بود
آنقدر خوشگل بودند و آنقدر نزدیک و آنقدر آزاد...
پسر بچه ۵ ساله در مورد برادر بزرگترش:
اووووه! این که فکر و ذرتٍش همش کامپیوتره
برای من که آدم زیاد پر حرفی نیستم شاید زیاد عجیب نباشه اما اینروزها واقعا نمیدونم چی شده اصلا نمیتونم حرف بزنم یا بنویسم آنقدر که از سکوت لذت می برم از حرف زدن نه!
شاید این هم یک دوره گذر باشه.
از همه دوستانی که میاند اینجا و همون حرفهای صد تا یه غاز رو هم اینجا نمیبنند معذرت می خوام.من به همتون سر می زنم و با اشتیاق نوشته های قشنگتون رو می خونم.