روحش شاد

وقتی دانشگاه قبول شدم هر وقت منو میدید میگفت چه بوی نفتی میدی!! و بلافاصله قهقه میزد و همه از خنده اون می خندیدند. 

وقتی اخبار همه شبکه ها رو بدقت دنبال میکنم و از این شبکه به اون شبکه دنبال خبر می گردم و دخترم دلخور میشد و میپرسه آخه چی می خوای از توی این خبرها؟!! یاد دائی احمد می افتام این همون سوالی بود که ما همیشه ازش داشتیم.می گفتیم دائی خبرها رو از انجز وعده!! اش نگاه می کنه! ‌زمان جنگ توی اون اتاق آخری با آقاجان دوتائی می شستند و رادیو را میذاشتند وسط و از این موج به اون موج به دنبال خبر. به من میگفت  محبوبه یعنی محبوب همه! اووه یه عالمه خاطره دارم همه خوش وشیرین .

 

چقدر ناگهانی! هیچوقت فکر نمی کردم آمدنم به ایران همزمان بشه با رفتن دائی عزیزم و اونم چه رفتنی. 

خیلی دوست داشتم دختر های دائی رو مثل اون موقع ها که بچه بودند بغل کنم و اشک هاشونو پاک کنم بهشون بگم که چقدر دوستشون دارم و چقدر از دیدن گریه هاشون غمگین می شم. اما تفاوت سنی و این همه سال دوری و فاصله خیلی چیزها رو کمرنگ کرده . دوست داشتم دوباره سر به سر هادی بذارم و بگم هادی کچله! و اون اخم کنه و بگه نخیر ببین چقدر مو دارم! من بگم خوب پس بابات کچله! و اون بخنده و سرش بندازه پایین و با خجالت به باباش نگاه کنه و بگه بابام هم مو داره ! باورش خیلی سخته٬ دائی خیلی زود رفت. وخیلی زود یک هفته شد . 

می دونم که یادش و خاطره مهربونی و خنده هاش همیشه توی دل ما و همه کسانی که میشناختنش زنده خواهد بود.امیدوارم روحش هم شاد و آزاد باشه        و  هر دو هم دائی و هم آقاجان که دیروز دومین سالگردرحلتش بود روحشون قرین رحمت الهی باشه

نظرات 11 + ارسال نظر
بهار شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ http://bahar77.blogfa.com

سلام
رسم بدیه رسم زمونه... دلم گرفت
تسلیت میگم محبوب جان و آرزوی صبر دارم براتون
روحشان شاد

ممنون.

چاشته های میهنی شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ب.ظ

درود

مثل آب برای شکلات شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

متاسفم

ندا شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

محبوب من دلم خیلی گرفته هیچ چیزی آرومم نمیکنه
نمیتونم باور کنم نمیتونم

مرضیه شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام محبوبه جون از شنیدن خبر فوت داییتون خیلی ناراحت شدم
خدا بیامرزتشون و ایشالا اخرین غمتون باشه
از طرف من به خانواده تون هم تسلیت بگید

ممنونم مرضیه جان

پپلا شنبه 13 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

سلام محبوب جان!
خیلی متاسفم که سفر شما به کشور مصادف با چنین اتفاق ناگواری شده. تسلیت میگم و برای شما و بازماندگان آرزوی صبر و طاقت فراوان.
انشاالله به سفرها خوشی بیایید.

ممنونم پیلا جان

مهتاب یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ق.ظ http://aeenehomahtab.persianblog.ir

روحشون شاد
مرد نکونام نمیرد هزگز محبوب جانم :*

میگم نیستی چند وقته :(

ممنونم واقعا همینطوره

پیمانه یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ب.ظ http://pn1350.blogfa.com/

سلام عزیزم . می دیدم خبری ازت نیست نگو که ...
خیلی متاسفم . تسلیت من و منصور را بپذیر عزیزم ...
زندگی همینه با همه تلخی ها و شیرینی هایش ٬ کاریش هم نمی شود کرد ... نمی دانم شاید تقدیر این بوده که دایی عزیزن را ببینی و بعد ایشان به رحمت خدا بروند فکر می کنم اینجوری خیلی بهتره من که حسرت دیدن پدر بزرگم برای همیشه به دلم ماند . باز هم تسلیت امیدوارم خدا به دل بازماندگان ایشان قرار و صبر بگذارد .
مواظب خودت باش

ممنونم پیمانه جان
متاسفانه من هم آخرین باری که دائی رو دیدم دی ماه پارسال بود.خدا پدر بزرگ شما رو قرین زحمت خودش قرار بده.باز هم سپاس.

زیبای زندگی یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ

روحشان شاد.......روز پدر بر انها هم مبارک...
خاطرات تنها چیزی است که برای آدم باقی می ماند/

ممنون.
همینطوره

یکی از همین آرش ها پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:44 ق.ظ

ای بابا...

ظاهراً من خیلی دیر اومدم اینجا و الان دیگه روم نمیشه تسلیت بگم.

خدا رحمت کنه دایی‌جون رو و آقاجون رو، هر دو. امیدوارم روح هر دوشون در بهشت قرین رحمت حق در کنار هم باشند.

خیلی ناراحت شدم. هر که از نردیکان از دست بره حیفه، انشالا باقی عمر بقیهء بازماندگان‌شون باشه.

در ضمن اگه ایرانی، چرا نبینیمت؟ کم که نمیشه، میشه؟ یه قرار وبلاگی مثلاً، چطوره؟
خبرم کن. منتظرم

ممنون.واقعا همینطوره.خیلی حیف میشه خیلی.دیشب دوباره داشتم به دائی فکر می کردم باورم نمیشه دیگه نمی بینمش:(

سوشیانس پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ

تسلیت میگم محبوب جان
خدا صبر به شما و دیگر بازماندگان بده
روحشون قرین رحمت الهی

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد