شفای عاجل

صداهای مشکوک طبقه بالا رو که یادتون هست٬ در راستای کشف و پیگیری ماجرا٬ نوشته ای بسیار مودبانه نوشتیم و چندین نسخه چاپ کردیم و دادیم به مدیریت جدید. ایشون هم قول همکاری داد و گفت در اسرع وقت پیداش می کنم. 

نوشته ها رو همه جا چسبوند توی آسانسورها و روی برد ورودی و توی طبقات مشکوک و خلاصه ما که دنبال یه خانم با دمپائی پاشنه بلند می گشتیم٬ یه آقا پیدا شد با دمپائی های پاشنه چوبی! درست طبقه بالائی ما٬ که بهیچوجه هم حاضر به همکاری نیست و گفته: چهار دیواری اختیاری! و همه نوشته ها رو هم پاره کرده برده ریخته جلوی مدیر! 

  مدیر هم هر چقدر باهاش صجبت کرده گوشش بدهکار نیست و حرف خودش رو میزنه. 

 

ظاهرا همه همسایه ها هم می دونستند که کار ایشونه اما با توجه به شغل شریفش٬ کسی جرات نداشته بگه و همه خودشون رو به گوش کری! زده بودند. 

 

داشتم چندین اتفاق رو کنار هم می چیدم و بررسی می کردم٬ به این نتیجه رسیدم که ببین ترو خدا! هفتاد سال اختناق کمونیست از اینها چی ساخته! یعنی همه با هم طبق یک قرارداد ننوشته دست به یکی کرده بودند که ساکت باشند و از ترسشون هم طرف رو لو نمیدادند٬ اما در ظاهر هم همدردی می کنند!! 

حالا این مورد که چندان اهمیتی هم نداره اما در مورد همین حادثه اخیری که در دانشگاه نفت باکو اتفاق افتاده٬ با اینکه اون همه دانشجو توی دانشگاه بوده و بیشتر اونها هم قاتل یا قاتلین رو دیدند اما هیچ کدوم جاضر نشدند با هیچ خبرنگاری صحبت کنند و بگند که اونها کی بودند!! و در واقع این حادثه هیچ شاهد عینی نداره و یه بدبختی رو به عنوان قاتل معرفی کردند و خلاص!! 

   

خوب حالا که دیگه نمیتونم دعا کنم که پاشنه دمپائی اش بشکنه٬‌ بیائید دعا کنیم خدا شفای عاجل سه فوریتی  بهش عنایت کنه! 

جزئی از کل

یک کاشیکار شصت و دو ساله که به هنگام سکته قلبی به تحربه حالت نزدیک به مرگ نایل آمده است می گوید:   

آنچه آموختم این بود که ما همه جزئی از یک کلّ واحد و عظیم جهانی هستیم .  

اگر خیال می کنیم که می توانیم شخص دیگری یا موجود زنده دیگری را بدون اینکه به خود صدمه وارد آوریم٬ آزار دهیم کاملاْ در اشتباهیم. 

به جنگل یا گل و یا پرنده نگاه می کنم و می گویم: این منم٬ این جزئی از من است. 

 ما به همه چیز متصلیم و اگر بکوشیم عشق و محبت خود را نثار آن وصلت کنیم آدمهای خوشبختی خواهیم بود. 

 

جهان هولوگرافیک 

مایکل تالبوت 

ترجمه داریوش مهرجوئی

جمله هائی از پائلو کوئیلو

The wise are wise only because they love. The fool are fools only because they think they  

 can understand love 

 

When a person really desires something, all the universe conspires to help that person to realize his dream 

 

You have to take risks. We will only understand the miracle of life fully when we allow the unexpected to happen 

 

Beauty is the greatest seducer of man 

 

Life was always a matter of waiting for the right moment to act

چهره جدید شهر

  

 

 

  

 

  مجسمه حسین جاوید شاعر و نمایشنامه نویس پر آوازه آذری

 

دو سالی میشه که به دستور مستقیم  پرزیدنت افتادند به جون شهر و د... بساب! همه جا رو  تعمیر و تمیز و رنگ کاری می کنند ٬ ساختمانها ٬ مجسمه ها ٬ پیاده روها ٬ ایستگاههای مترو٬ زیرگذر ها و... ساختمانهای قدیمی رو که دیگه نمیشه تمیز کرد٬یه رویه جدید میزنند! حتی شنیدیم برای افتتاح یکی از زیرگذرهائی که به پله برقی مجهز شده٬ خود جناب پرزیدنت حضور بهم رسونده!

 

در همین راستا درختان زیادی رو هم قطع کردند که کلی مایه شرمساریه٬ البته بوستانهای شهری و آبنماها چهره زیبائی به شهر داده و دور از انصاف نباشیم واقعا هم زیبا و با سلیقه کار شده. 

 

آخرین باری که رفتیم بلوار کنار دریا وقتی بود که یه مامور بسرعت اومد جلو و گفت : نمیشه اینجا دوچرخه سواری کنی! ممکنه با مردم تصادف کنید! دختر ما هم که مقرراتی٬ سریع از دوچرخه پیاده شد و دیگه نرفت! بگذریم که درست همون موقع یه ماشین مرسدس با نهایت سرعت از جلو چشممون رد شد! اینجا داشتن مرسدس٬ از نون شب واجبتره.  

به توضیحات ما در مورد اینکه اینجا تنها جائیه که میشه دوچرخه سواری کرد زیاد اهمیتی نداد و گفت: صبح ها قبل از ساعت ۹ صیح بیاید!

اما همینطوری گذری که رد میشیم معلومه که تغییرات زیادی داده شده و کلی وسائل بازی جدید آورده اند. کلا شهر خیلی تمیز و براق شده. 

حتی شنیدم ماموران٬ افرادی رو که آشغال و بخصوص پوست تخمه روی زمین بریزند٬ جریمه می کنند.که البته این هم ترفند خوبیه. 

البته مردم همچنان لباس هاشونو برای خشک شدن٬ توی کوچه خیابون آویزون می کنند

 

   

ظاهرا در همه جمهوری های منطقه اینکار رایجه و حتی می گند توی اسپانیا هم مردم لباسهاشونو همینجوری خشک می کنند٬‌دیگه اسپانیائی ها و اسپانیا رفته هاش میتونند ما رو یاری کنند

 

همسایه مزاحم

 

 

کلشش تق... کلشش تق... تق توق ..کلشش تق کلشش تق!! 

این صدائی است که بیشتر از سه ماهه که هروز صبح ساعت ۶و ۳۰ دقیقه ما رو از خواب می پرونه!  

اوائل زیاد حساس نبودم اما مدتیه که بدجور این صدا میره رو اعصابم و اصلا نمیتونم تحملش کنم  به مدیریت ساختمان گفتیم سر جدت! برو به این طبقه بالائیه ما بگو کله سحر دمپائی تق تقی نپوشه! گفت : طبقه بالای شما یه پسره با مادر پیرش زندگی می کنه فکر نکنم اونم از این دمپائی ها بپوشه! صدای داد و بیداشون رو گاهی وقتها میشنیدیم.

آپارتمان ما طبقه نهمه و طی پرس و جوهائی که هفته پیش کردیم برای یافتن منبع صدا! تا طبقه دوازدهم  رسیدیم.جالب اینه که همه همسایه ها از این صدا عاصی شده بودند اما هیچ کدوم هیچ اقدامی نمی کردند.می گفتند آره آره این صدا خونه ما هم میآد از همسایه بالائیه ماست اعصاب نذاشته برامون !! می پرسیدیم: بهشون گفتین؟ می گفتن : نه  اما باید بریم باهاشون حرف بزنیم!

 

اونروز طبقه دوازدهمی نبود و ادامه تحقیقات موند برای روز دیگه... که هنوز نیومده! بقول مامانم هنوز چله اش سر نیومده !! 

امروز دیگه واویلا بود ! انگار صدا تو کل ساختمون اکو میشد بعد بشکل خط مستقیم در میومد و با سرعت نور می کوبید تو جمجه من! 

شده یه وقتهائی اصلا ندونید چکار باید بکنید! همین حالت رو داشتم :چکار کنم آخه این وقت صبح برم در خونه کیو بزنم بگم لطفا دمپائی هاتون رو در بیارید و اینقدر هم  رژه نرید  آخه چکار می کنی اول صبحی اینهمه راه میری! 

یعنی این صدا رو خودش نمی شنوه؟! یا اونی که همسایه پائینی این آدمه؟!  

 

امیدوارم پاشنه دمپائی اش بشکنه 

 

غروب روز سیزدهم

 

 

سریال بی گناهان: غربت چیز مزخرفیه! خورشید چه طلوع کنه چه غروب به حال تو هیچ فرقی نمی کنه!! 

این جمله مدتها منو به خودش مشغول کرده بود تا دیروز که فهمیدم طلوع و غروب خورشید رو دوست دارم هر جای دنیا که باشم . 

درسته که این یه مثال بوده٬ اما همه چیز میتونه همینقدر نسبی باشه، و به یه چیز دیگه بستگی داشته باشه.

سال نو مبارک

 

سالی مملو از روزهای خوش٬ دلهای شاد و لبهای خندان برای همه آرزو می کنم . 

 

سالها پیش٬ از پسرکوچولوئی که تازه فارسی نوشتن رو یاد گرفته بود کارت تبریکی برای عید گرفتیم که نوشته بود: 

 

هر روزتان پیروز       پیروزتان نوروز 

 همیشه این وقت سال یادش می افتم