یه عکس

هجوم افکار متفاوت٬ خبرها پر از انتخابات٬ دلهره٬ انتظار٬ مهربانی٬ گودبای پارتی دوست آلمانی٬ صحبت٬ باد٬ لبخند٬ سی یو لی تر!  چشم انداز٬ آرامش 

برای عوض شدن حال و هوا!

 

  

Little Johnny

   A traveling salesman rings this doorbell. 10 year old little Johnny
   answers, holding a beer and smoking a fat cigar. The salesman says,
   "little boy is your mother home?" Little Johnny taps his ash on the
  
carpet and says, "what do you think 

 

کاندیدای مورد اعتماد

 

 

پونه جون تو برنامه صدای شمای چند روز پیش بی بی سی فارسی٬ یه انتخابات الکی راه انداخته بود و می پرسید کاندیدای مورد نظر شما کیه؟ هر کی می تونست باشه چون نه قرار بود صلاحیتی بررسی بشه و نه نتایجی اعلام بشه.  

 دکتر حسابی و انیشتن و کوروش! طرفدار زیاد داشتند و البته شیرین عبادی. 

یه نفر به برادرش رای داد و یکی به سید حسن نصرالله!   و یکی هم به خود پونه!

خلاصه این کارتون منو به یاد اون برنامه انداخت.همین!

کو گوش؟

رای بدهم  یا ندهم                   چیزی بگم یا هیچ نگم

من از هوای عشق تو                دل بکنم    یا نکنم  

با این سوال بی جواب               پناه به  وب  می برم 

خیره به حرفهای بیشمار            می پرسم از کی بگذرم؟ 

یه سوی این صندوق توئی         یه سوی این صندوق منم

 بسته به اوست وجود ما           تو نمیری پس من میام  

رای بدهم        یا ندهم             چیزی بگم یا هیچ نگم

من از هوای عشق  تو               دل یکنم       یا نکنم

نه از تو میشه دل برید             هم بی تو میشه دل سپرد 

هم عاشق تو میشد شد            هم فارغ از تو میشه بود 

هجوم بن بست رو نبین            نه پشت سر نه پیش رو  

راه سفر با تو کجاست              من از تو میپرسم بگو 

بن بست این راهو نبین           نه پشت سر  نه روبرو  

راه سفر با تو کجاست             من از تو میپرسم بگو  

رای بدهم   یا ندهم                چیزی بگم یا هیچ نگم 

من از هوای عشق تو              دل یکنم    یا نکنم 

تو بال بسته    منی                من ترس   پرواز توام 

برای آزادی  عشق                  از این قفس من چه کنم 

 رای بدهم   یا ندهم              چیزی بگم یا هیچ نگم  

من از هوای عشق تو             دل یکنم     یا نکنم 

 

این نوشته برداشت آزادی است از این آهنگ بسیار زیبا.

عبارتهای تاکیدی برای زنان

empowering Women 

 

-من زیبا و با درایت هستم 

-من چیزهائی را که در خود می بینم٬ دوست دارم 

-معجزه خلقت در من به تجلی در آمده است 

-من آگاهانه برای دوست داشتن خود٬ تصمیم می گیرم 

-مسئولیت زندگی ام بر دوش من است 

-من به طور مداوم٬‌توانائی هایم را گسترش می دهم 

-عشق در زندگی من از خودم٬ آغاز می شود 

-من به هیچکس تعلق ندارم٬ من آزادم  

-زندگی من سرشار از عشق است 

-من شایسته عشق و احترام هستم 

-من بر روی پای خودم می ایستم 

-من نیروی فردی خود را باور دارم و آن را بکار می گیرم  

- من خود درباره زندگی ام تصمیم می گیرم

-من از خودم رضایت دارم 

-من از اینکه زن هستم ٬ خشنودم 

-من از احساس زنده بودن در این زمان و مکان٬ لذت می برم 

- من قدر نعمتهای دوره تنهائی خود را می دانم 

-من هر چه را بخواهم٬‌در اختیار خود می گذارم 

- راه رشد و پیشرفت رو به روی من گسترده است 

- من در امان و مطمئن هستم  

-من زنی قدرتمند هستم

-در دنیای من همه چیز نیکوست  

 

قدرت یک زن 

لوئیز ال.هی 

علی اصغر شجاعی

 

چه دورانی بود

 

 

یادش بخیر! اون قدیما اردیبهشت ماه که میشد آخر هفته ها باید میرفتیم گلستونکوه اگه نمی رفتیم انگار نماز مون قضا شده بود. همش احساس دین می کردیم.  

 صبح زود میرفتیم و صبونه رو اونجا می خوردیم چای آتیشی!  

 

با هر نفس٬ اکسیژن تازه همراه با عطر گل لاله فرو میدادیم .جوون تر ها جمع می شدیم  با بچه ها اتمام حجت می کردیم که خسته شدی من برت نمی گردونم ها ! و می زدیم به کوه٬ کنار هر لاله ای می ایستادیم و زل میزدیم بهش انگار اولین باره می بینیمش.  

یادمه تمام طول راه من و ستاره  با هم حرف میزدیم و می خندیدیم  اما یادم نمی آد راجع به چی حرف میزدیم فقط یادمه همه می پرسیدند شما چی می گید که هیچوقت تموم نمیشه! و از اینکه ما یه دفه میخندیم کنحکاو می شدند و سعی و تلاششون برای حدس زدن و  فال گوش وایسادن و یواش رفتن و یا از پشت سر ما حرکت کردن بی نتیجه می موند 

 

 بیشتر وقتها جاهائی که سایه بود هنوز برفهاش آب نشده بود و ما مثل برف ندیده ها  برف بازی می کردیم و شجاعتر ها سرسره بازی٬ انگار نه انگار که همین ما بودیم که توی زمستون وقتی با دست و پاهای از سرما کرخ شده از مدرسه برمیگشتیم همش غر میزدیم که این برف کی تموم میشه؟ 

 

سر ظهر که میشد گشنه و تشنه مثل قوم تاتار از کوه سرازیر می شدیم به طرف چادرها٬ چادر نارنجی با گل های سفید! 

عصر که با لپ های قرمز و صورت آفتاب سوخته بر میگشتیم خونه٬ آنقدر خسته و کوفته بودیم که توان شستن دست و صورتمون رو هم نداشتم و همونجوری  می پریدیم تو رختخواب! و حتی اگه فوری هم خوابمون نمی برد خودمونو میزدیم به خواب که یه وقت کسی بهمون نگه بیا کمک٬ اینهمه ظرف رو من تنهائی بشورم؟!  

واقعا یادش بخیر

 

 

عید گل ( گل بایرامی)

امروز دهم ماه می همزمان با ۸۶ امین سالگرد تولد رهبر فقید جمهوری آذربایجان حیدر علی اف در باکو٬ عید گل برگزار شد. 

همانطور که قبلا گفتم اینجا یه رسم قشنگ دارند یعنی بزرگان و برگزیدگان رو در سالروز تولدشون یاد می کنند و یاد رفتگان رو گرامی می دارند.