غروب روز سیزدهم

 

 

سریال بی گناهان: غربت چیز مزخرفیه! خورشید چه طلوع کنه چه غروب به حال تو هیچ فرقی نمی کنه!! 

این جمله مدتها منو به خودش مشغول کرده بود تا دیروز که فهمیدم طلوع و غروب خورشید رو دوست دارم هر جای دنیا که باشم . 

درسته که این یه مثال بوده٬ اما همه چیز میتونه همینقدر نسبی باشه، و به یه چیز دیگه بستگی داشته باشه.

سال نو مبارک

 

سالی مملو از روزهای خوش٬ دلهای شاد و لبهای خندان برای همه آرزو می کنم . 

 

سالها پیش٬ از پسرکوچولوئی که تازه فارسی نوشتن رو یاد گرفته بود کارت تبریکی برای عید گرفتیم که نوشته بود: 

 

هر روزتان پیروز       پیروزتان نوروز 

 همیشه این وقت سال یادش می افتم 

خیار

دوستی تعریف می کرد روز اولی که آیدین رو برده مهد کودک، مادرش با آیدین رفته توی کلاس نشسته که  آیدین عادت کنه و مثلا احساس تنهائی نکنه. دیده معلم که داره با بچه ها بازی می کنه بچه ها رو صدا می زنه: 

آلما ( سیب) تو بیا اینجا! 

هیوا ( به ) تو برو اونجا! 

آنار ( انار) تو همین جا باش!  

 

مادرش هم فکر کرده این یه نوع بازیه که روی بچه ها اسم میوه ها رو گذاشتند! گفته : آیدین ! تو هم می خوای بری بازی کنی؟

 

بعد به بچه ها گفته: بچه ها خیار رو هم بازی میدید؟ 

 

قیافه معلم و بچه رو داشته باشید

انتظار

انتظار... انتظار... 

حالا که فکر میکنم میبینم تمام عمرم به انتظار گذشته! 

همیشه منتظر بوده ام. منتظر تعطیلی روزهای جمعه٬ منتظر مدرسه٬ منتظر دوست٬ منتظر تابستون٬ منتظر برف٬ منتظر دبیرستان٬ منتظر اعلام نتایج٬ منتظر دوست٬ منتظر کار٬ منتظر بچه!منتظر یه روز استراحت٬ منتظر روزهای آینده...

  

گاهی شیرین٬ گاهی سخت٬ دلهر آور٬ کشنده٬ بی تاب. 

 

تهران در یک روز پاک

 

هوا خیلی تمیز و کمی سرد بود.قدم زدیم و بچه ها بادبادک بازی کردند. و بزرگترها آش رشته خورند.

 

 

البته کوچکترها هم خودشون رو بی نصیب نذاشتند  

 

بعد از اون همه مهمونی و پرخوری و خفه کردن خود با شیرینی خامه ای! به این پیاده روی و استراحت خیلی نیاز داشتیم 

خدا قسمت همه بکنه!

سفر

 

 

 باز هم میخوایم بریم سفر٬ اما شاید این دفه با دفه های پیش یه کم فرق داشته باشه. 

 اونهائی که رفتند خیلی تعریف می کنند٬ می گند خیلی خوبه٬ خیلی باحاله !  

وقتی می پرسی چه جوریه؟ می گند باید بری تا بفهمی!‌حالا ما می خوایم بریم. 

یه وسواسی دارم برای مسافرت اینکه باید بدونم دقیقا کجا دارم میرم٬ برای چی مبرم٬ کی میرم٬ کی برمیگردم٬ اونجا کجا می مونم و ... 

زمانش که دیروز معلوم شد ۲۲ نوامبر رفت و ۱۳ دسامبر برگشت. مونده بقیه اش !   

 دوستی توصیه کرد قبل از سفر حتما فلسفه حج رو بخون تا بدونی کجا و چرا می ری و اعمالی که انجام می دی برای چیه؟  

از کل اینترنت گردی ها چیز زیادی دستگیرم نشد بجز مناسکش که فکر کنم از بس خوندم حفظ شدم! 

کتاب خسی در میقات جلال آل احمد رو هم خوندم با توجه به عنوانش فکرمیکردم باید خیلی فلسفی باشه ٬ بد نبود اما کمک زیادی نبود.بیشتر سفرنامه بود.  

 

حالا به رسم دیرینه٬ ضمن حلایت طلبی ازهمه دوستان و آشنایان٬ می خوام بگم: هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم.

 

پ.ن. ۱دوستان از همه شما متشکرم و قول میدم همه شما رو اونجا دعا کنم. 

پ.ن.۲ علاقمندان می تونند در اینجا فیلم سفر عشق رو آنلاین تماشا کنند.

روسری

باز یکی یه جائی روسریش رو برداشت و شد نقل محافل! 

جماعت بیکار! 

این روزها همه از گل... حرف میزنند شما چطور؟