محکمه

 

 

دیشب برنامه تلویریونی" محکمه " توجه ام رو جلب کرد دلیلش هم این بود که قاضی یا به تعبیر آذریش حاکم ( این تعبیر برای داور فوتبال هم به کار می ره) یه خانم بود.راستش من نمی دونستم که اینجا خانم ها هم حق قضاوت دارند.          

خلاصه تصمیم گرفتم تماشا کنم ببینم فرقش با قاضی مرد چی می تونه  باشه.                                                       

دادگاه خیلی شسته رفته و جمع و جور بود خانم قاضی بالای مجلس نشسته بود و روی میزش یه دونه از همون گوشت کوبها دیده می شد. سمت راستش آقای منشی ( یا کاتب) و با فاصله دادستان و شاکی و وکیلش طرف چپ هم خانم متهم و وکیلش.دادستان کیفر خواست رو خوند ( البته اگر درنوشتن واژه های حقوقی اشتباه می کنم به دلیل عدم آگاهی است !)

از متهم درخواست شد بعد از قبول کیفر خواست به توضیح بپردازه اونهم با آب و تاب شروع کرد:

دخترخانمی ماه نوامبر سال گذشته به سالن زیبائی رنگارنگ! رفته و بعد از انتخاب مدل مو و آرایش برای ماه بعد یعنی روز عروسیش وقت گرفته.روز معین به آرایشگاه رفته مدل موئی که انتخاب کرده بود از نوعی بوده که باید شینیون میشده و موی اضافی هم بهش وصل میشده ( شما چی میگید بهش؟)

همه کارها طبق روال انجام شده و عروس هم کلی زیبا شده بود به پدرش زنگ میرنه و اونهم میآد دنبالش و میرند خونه...

پدر دختر خانم هم توضیح داد که ساعت 2 بعد از ظهر به دنبال دخترش رفته و از دیدن دخترش در اون لباس و آرایش و زبیائی اش چقدر خودش رو خوشبخت احساس می کرده عروس رو به خونه برده خانواده داماد خونچه آورده اند و کلی بزن و برقص ( یه سازو آهنگ معروفی دارند در این مواقع که پدری دخترش رو به خونه بخت می فرسته که کلی اشک آدم رو در می آره !) و بعد هم رفته اند به سالن (  شادلیق سرای) اونجا هم همه در حال خوردن و نوشیدن و بزن و برقص که مادر عروس به پدر اطلاع می ده که عروس خیلی کلافه است و می گه صدای موزیک رو کم کنید پدر هم می گه نمیشه ! عروس  درخواست می کنه که شنیون موهاش رو باز کنند چون خیلی اذیتش می کنه باز هم پدر می گه نمیشه مهمونا چی می گند؟ ساعت هشت می شه که می بیند عروس رنگش سفید شد و غش کرد و افتاد ! پدر هم بلافاصله می آد و موهای دختر رو باز می کنه می بینه زیر شینیون یه حشره ای بود که سر عروس رو زخمی کرده و داره خون میآد ! تا اورژانس بیاد عروس خانم به رحمت خدا رفته ! ( خیلی دردناک و وحشتناکه نه؟)

بعد از کلی دفاعیات و شاهد و سخنان وکیل شاکی و نظر متخصص ( که می گفته نیش اون حشره سمی بوده و باعث مرگ شده) دادگاه وارد شور شد و رای خود را اعلام کرد:

ریئس آرایشگاه  به دلیل سهل انگاری و عدم رعایت بهداشت به یک سال ونیم حبس محکوم شد.

نمی دونم چرا مادر عروس  و یا داماد اونجا نبودند و در ضمن هیچگونه داد و فریاد و زد و خوردی هم صورت نگرفت حالا نمی دونم بخاطر حضور دوربین بود یا این هم ناشی از همون طبع ملایم و خونسرد آذری ها می شد.

 

خانم قاضی هم دادگاه رو خیلی خوب اداره می کرد و همه چی در کمال صلح و صفا پیش میرفت.

 

حاضرین در دادگاه هم خیلی خونسرد بودند !

خدا رحمت کنه اون عروس خانم زیبا رو که فدای سهل انگاری شد !

 

پ.ن. عروس خانم ها مواظب باشند!

نظرات 5 + ارسال نظر
مامان فرین سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:54 ق.ظ

چه برونده جالب و البته دردناکی...اون اضافه کردن مو رو فکر کنم میگن ؛اکستنشن؛...........

اگه راست می گی فارسیشو بگو:)

engineer سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام دوست عزیز
اینطور که می بینم توی ویلاگت تبلیغی نذاشتی
این خیلی بده چون به این صورت استفاده از زحماتت نمی کنی
شاید اصلا قصدت از زدن وبلاگ سود نبوده
ولی حالا که میشه چرا سود نکنی
منم تا چند وقت پیش در وبلاگم تبلیغات نمیزاشتم
ولی الان فهمیدم که اشتباهی کردم می تونستم تا الان خیلی سود کنم
ولی به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت دیر نیست
و در این سایت عضو شدم
سیستم سایت به گونه ای هست که شما برو روی وبلاگت تبلیغات اونها رو می زاری و اونا در عوض هر کلیکی که بر روی تبلیغات از سوی بازدیدکنندگان بشه به شا پول می دن
تازه هر کس رو هم معرفی کنی به سایت ( یعنی همین کار یکه من دارم می کنم البته اگر شما افتخار بدین) باز یک پولی هم اونجوری می گیری
پس عجله کن
برای ثبت نام روی وبسایت کلیک کن
به وسیله این لیتک هم می تونی ثبت نام کنی
http://www.oxinads.com/index.php?a=7499

پیمانه چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:09 ب.ظ http://pn1350.blogfa.com/

سلام . خوبی ؟ آخی یادآن داماد ایرانی افتادم که سر سفره عقد موقع خوردن عسل از دست عروس خانوم از شدت هیجان ! ناخن مصنوعی او را هم خورد و خفه شد یا آن عروسی که طفلک به جای قطره چشم چسب ناخن ریختن توی چشمش و کور شد و بعد .... ای بابا ول کن
راستی چه کامنت بامزه ای داری ٬ به این می گویند در آمد وبلاگی

پژ شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:48 ق.ظ

چه تلخ...

یکی از همین آرش‌ها سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.yaharashha.blogfa.com

جالب بود، البته قضاوت یک خانم در آذربایجان.

وگرنه که کمی برای اون عروس طفلکی ناراحت شدم که به این مفتی مرد.

ولی کلاً عکس‌هایی که می‌ذاری یوخده کوشولوئه‌ها، گفته باشم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد