در وطن زندانی٬ دور از وطن به غربت میهمانی... من... بر میگردم !
پ. ن.خوابگاه که بودیم یکی از دوستان هر وقت دلش برای خونشون تنگ میشد این دیالوگ حمید جبلی رو با آهنگ سوزناکی می خوند و با یک آه بلند خاتمه میداد!
خونشون کرج بود و در تهران احساس غربت می کرد!!
سلام
محبوب جان .ضمن تشکر از محبت همیشگی شما با آخرین فسمت یک بازی شوم زنانه به روز هستم پیشاپیش بابت فضای تلخ آن معذرت میخواهم
به ایران یا از پراگ؟
>D:<
نه در غربت دلم شاد و نه جایی در وطن دارم
توی غربت نیستم ولی احساس غربت می کنم
به هرکی اینو گفته بگو برنگرده٬ پشیمون میشه.
ولی تو وطن هم غربت هست و خیلی ..... دلت تنگ شده؟
مرسی که اومدی پیشم
سلام
حالتون چطوره؟
با تماشای عکسای پراگ خیلی ذوق زده شدم!
خوشحال میشم اگه تو اولین تجربه داستان نویسی منو همراهی کنید
موفق باشین
قسمت سوم داستان منیژه را نوشتم،ممنونم که تو اولین تجربه داستان نویسی همراهیم میکنین!
هربار که میخوام پست جدید را بذارم تو وبلاگم برمیگرم قسمتهای قبلی را میخونم ویه ذره تغییر میدم....اگه ربط قضایا یا شخصیتها بنظر بغرنج مییاد....لطفا یاداوری کنین تا تصحیحشون کنم!
سلام . با اینکه از گفتن این جمله بدم میاد ، ولی باید بگم وبلاگ خوبی داری. شاید چون سفر و دیدن مناطق مختلف و خیلی دوست دارم . البته من که این امکان برام وجود نداره برم جهانگردی ولی خوب همین شهرهای مختلف ایران خودمون رو هم که میبینم باز برام جالبه.ولی من آخرش نفهمیدم جهانگردین یا سفرهای کاری هست.
ما در تهرانیم و غربت وطن داریم ولی وطنمون هم همینجاست!!
به این ایمان تلخ رسیدم که سرچشمه ی عمده ی مشکلات امروز ما در همان کودکی قرار دارد... گذشته ها گذشته و حال چه باید کرد حیرانم!