یاد جراح دیوانه افتادم با این کارم! فردیناند زایر بروخ جراح آلمانی که اواخر عمرش به جنون ادواری دچار شده بود اما آنقدر ماهر و چیره دست بود و سابقه خوبی در جراحی بیماری های نادر داشت که هیچکس باور نمی کرد این آدم هم می تونه مریض بشه.کارهای عجیب و غربیش حین عملهای جراحی اش ٬در آوردن قلب و انداختنش به سطل آشغال؟!!...
من هم امروز بعد از کلی نوشتن و بروز کردن وورک شیتها یه دفه دوشاخه کامپیوتر رو از برق کشیدم !! کامپیوتر که خاموش شد یادم نمی اومد برای چی این کار رو کردم ؟! آهان یادم اومد می خواستم تلفن همراه رو شارژ کنم !
بعد فکر کردم شباهت من با زایر بروخ در چیه؟ چیره دستی اش ؟ آخر عمر بودنش یا جنون ادواریش ؟!!!
WOW! A strange thing to do!!!
خیلی بامزه بود.
دلیلش هیچکدوم از اینها نیست. دلیلش درگیریه فکریه که توی این دوران و این سرعت سریع زندگی طبیعیه!
فکرت جای دیگه بوده
ممنون از دلداریت.:)
سلام من لینک وبلاگتون رو تو وبلاگ زن آفرید دیدم مطالبتون خیلی قشنگ بود فقط یه توصیه دوستانه به شما می کنم به ذبیح ا... منصوری و کتاباش اصلا اعتماد نکنید
آقای منصوری مترجم بودند کتابها که مال ایشون نبود!
عزیزم هیچ کدووم .احتمالا نبوغش:)
ممنون ا ز لطفت:)
سلام محبوب جان
ممنون الطاف تو هستم .منتظرتم .شب خوش
سادجه یه اشتباه کوچیک بوده :-)
این که من اول می خوام رد شم بعد در رو باز می کنم یعنی همین؟همین ۳ هفته پیش همچین رفتم تو در که هنوز پام کبوده.قرار بود از کنارش رد شه اما نشد!!!
سلام . خوبید؟باز من دیر رسیدم.مطالب زیبای وبلاگتون رو می خوانم و لذت میبرم .وفق باشید.
:))
حالا واقعا چه اهمیتی داره؟! -شوخی کردم- میدونی، بعضی وقتها ترجیحات آدمها به شدت ناهماهنگ میشه و برای همین در یک لحظه انتخاب آنقدر سریع صورت میگیره که متوجه نمیشی، مورد کنار گذاشته شده هم حق و حقوقی داره! درست مشابه همان وقتی که دو شاخه رو بی محابا کشیدی بیرون! غافلگیری پیش آمده هم البته خالی از تعجب و البته تر خنده نیست! (چشمک)
ممنون از این که به من سر می زنید .... خیلی تلاش می کنم کم بنویسم ولی خوب مطلب اجازه نمی ده ..... !
فکر می کنم چیره دستی! .... از این داستان ها من هم داشته ام ، واسه خیلی های دیگر هم پیش می آد ، به خودت نگیر .... شاید یک روز داستانش رو بنویسم!
باید یک فکری برای این مطالب طولانی ام داشته باشم!
باز هم ممنون ..... کریسمس مبارک
یادش به خیر.... اون موقعها که این پاورقی تو مجله دانستیها چاپ میشد.... هییییییییییییییییییییییی!
جوونی کجایی که یادت به خیر!
از نظر بیحواسی که من هم دست کمی از پروفسور زائر بروخ ندارم!
ولی از این سوتیها هم زیاد دادم. راستی بعد از اینکه این کار رو کردی اولین واکنشت چی بود؟ وا رفتی؟ عصبانی شدی؟ باورت نشد؟ اولش نفهمیدی چی شده؟
ولی تو باهوشی، آدمای زیادی باهوش هم از این کارا ازشون سر میزنه. اینشتین رو که یادته تخممرغ در دست وایساده بود بالا سر قبلمهای که ساعتش داشت توش میپخت؟!
اولش نفهمیدم چی شد !! بعد خندیدم :)
مرسی خیلی امیدوارم کردی:)
گرچه اون نیوتن بود! (تخم مرغ به دست و اینا .... ;) ) زندگی امروزی اینقدر پر از دغدغه و درگیریه که گاهی پیش می آد
خودت رو سرزنش نکن دوست جون :)
بایرامنز مبارک اولسن
سیزین بایرامنیزدا مبارک اولسون.ساغول!
رابط ها.مواد شیمیایی که پیامهای عصبی رو مبادله میکنند ;)
آره پیشنهاد خوبیه ممنون :)
عجب جراح وحشتناکی!
آدم گاهی یه کارایی می کنه که به طور کامل از ذهنشم پاک می شه! واقعا عجیبه!
خوبم عزیزم.ولی گرفتار و پر مشغله.ممنون که حلم رو پرسیدی این خیلی حس خوبی بهم داد
تا جایی که یادم میاد در زمان نیوتون هنوز ساعت، حداقل به شکل ساعت جیبی اختراع نشده بود.
بگذریم حالا نیوتن یا اینشتین ، یا محبوب،چه فرقی میکنه نابغه ، نابغه است دیگه.
ای بابا!
حالا واسه شما یک دفعه اتفاق افتاده، پس من چی بگم؟
البته مشکلات من وقتی کامپیوتر رو از برق می کشم تازه حل می شه...!
نیستی خانومی؟
حداقل یش ما نمیای امیدوارم خوش بگذره بهت، هر جا که هستی.
اونجا که هستی هوا چطوره؟
اینجا ما انگار وسط کوههای قفقاز هستیم D:ِ ;)
ماهم دقیقا همون جائی هستیم که شما هستید :)
سلام.
ممنون از حضور صمیمی و گرمت!
نگران نباش ُ، فقط باید سع یکن یدیگران را دوست داشته باشی ، آن وقت می بینی که خود به خود همه این کارها را انجام می دهی!
vaghean jorat kardi khodeto ba oon moghayese koni
?'
ajab eshtebahe bozorgi jardun hata too halate bimarish karash bozorg bood
masalan akharin marizesh ke ghodeye saratani dasht ro too akharin sale omresh moaleje kard