شما کجا بودید؟

... شما کجا بودید

هنگامی که نهنگهای عظیم و غول پیکر ٬

فریادهای دردناک خود را سر می دادند

تا از کشته شدن در امان بمانند؟

هنگامی که ماهیان از رودخانه ها و جویبارهای مسموم شده ما

کم کم ناپدید می شدند؟

آیا شما نامه ای نوشتید؟

آیا ترانه ای سرودید؟

یا آنکه خاموش نشستید و به خود گفتید

که نامه تان هرگز خوانده نخواهد شد

و ترانه تان را هرگز کسی گوش نخواهد داد؟

شما کجا بودبد؟

آنگاه که زمین رو به انهدام می رفت؟

Robert A. Brewer

Lind Goodman’s star signs

ترجمه فریده مهدوی دامغانی

پ.ن. ما به تقلید از همه جهان بدنبال حق مسلم خود بودیم!

 

نظرات 10 + ارسال نظر
ری را پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.rosaryabi.blogfa.com

شعر زیبایی بود ... و قابل تامل ....

مثل آب برای شکلات جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:12 ب.ظ

من در دلسوزی تهوع آوری برای خودم غرق بودم

علیرضا قراباغی شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://mgolzar.blogfa.com/post-108.aspx

همینجوری یاد شهریار افتادم و شعر زیبای نوروزیش و کار خوب جواد گلزار در این لینک٬ که مجسمه استاد را پای هفت سین نشانده است.
بیزدن د بیر یاد الی ین٬ ساغ اولسون!

نخودی یکشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:56 ق.ظ http://rouzgaran.blogspot.com

نفس آدمی زاده خودخواه است و بس!

Pazh یکشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ب.ظ http://pazh.blogspot.com

جای دوری نبودیم! زیر سایه‌ی همون نهنگها نشسته بودیم و برای حل مشکل فکر می‌کردیم!
--
نگاه شما را تحسین می‌کنم ولی نگاه غالب جامعه بلایی است که دامان همه‌مان را گرفته!

سید مجید یکشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:16 ب.ظ

منم یاد این افتادم
آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی

همینطوری

خوب بـــــــــله!

نخودی دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:01 ق.ظ

ممنون ولی فارغ از بحث هدف و بهانه نمی تونی انکار کنی وقتی می بینی کسی هست و نسبت به نوشته ات توجه داره نمی تونی خوشحال نشی و نگی که اه. خوبه. پس من وجودی دارم که به چشم میاد. احتمالاً چیزکی هستم. آخر خودخواهی منه نه؟ بالاخره نخود فرشته ای نیستم. عیب هم دارم. عیبم هم اینه که دوست دارم راجع به نوشته ام نظر بدین. وقتی نظری نیست به این نتیجه می رسم که مطلب پسند خواننده نیست. میشه از چیزی خوشت بیاد و هیچی نگی؟ جون من میشه؟!

شوهرجان دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:50 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

اگه همین حالا هم که به من سر بزنی دیگه دیر شده. پس خداحافظ ...!

علیرضا قراباغی دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:58 ب.ظ

متاسفانه آذری رو خیلی کم بلدم. همینجور که چند زبان دیگه رو! حبیب ساهر رو نمیشناسم. اما عاشق شهریارم و میدونم که حیدربابا با معجزه اون آفریده شد٬ با شکوه و عظمتی بسیار بیشتر از خود حیدربابا!
من کامنت هام رو پاک میکنم. خوب٬ هر کسی یه جوره دیگه! ولی نوشته های شما بی تعارف محبوب و دوست داشتنیه. هرچند مثل بارون توی کویر٬ هر از گاهی و بسیار نادر میباره!

نخودی سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ق.ظ http://rouzgaran.blogspot.com

جناب میشه قبل از هر چیز اون کامنت نصفه ی ضایع ما رو پاک کنی؟ قربان دستت. بعد هم راستش اگر هیچ کس هم نخونه من می نویسم. دوست دارم با آدم های تازه آشنا بشم و حرف های تازه بشنوم اما هذف از نوشتن این نیست. هدف نفس نوشتن و تکراری نشدنه. اگر خواننده هم داشت زهی سعادت! به من میگن یک نخود خوش بین!
پ.ن. شاید اون قدر خوش بین که به نظر احمق میاد!!!

اطاعت امر شد:) آفرین بر تو ! این چه حـــــرفیه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد